زن چند شوهره
افزوده شده به کوشش: پرنیا قناتی
شهر یا استان یا منطقه: nan
منبع یا راوی: گردآورنده: ل.ب.الول ساتن
کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران
صفحه: ۴۰۹-۴۱۱
موجود افسانهای: nan
نام قهرمان: مرد
جنسیت قهرمان/قهرمانان: انسان
نام ضد قهرمان: زن
روایت «زن چند شوهره» جزو گروه قصههای مربوط به زن است. چرا که توجه قصه به زنی است که با نیرنگ خواسته است از حقی که بر مردان روا داشته شده بهرهمند شود و چهار همسر عقدی و چند همسر صیغهای برای خود دست و پا کرده است! به ندرت در قصهای نسبت به این گونه زنان گذشت میشود. اینها در قصهها یا به دم قاطر بسته میشوند، یا در آتش انداخته میشوند و یا به ضرب شمشیر و خنجر کشته میشوند. اما روایت «زن چند شوهره» به چنین فرجامی نمیرسد، بلکه شوهر اولی زن را طلاق میدهد و شوهر سومی او را عقد میکند. شاید زن بودن راوی در چنین پایان بندیای بی تأثیر نبوده است.
یه مردی بود دهاتی. این اینجا به دلال سپرد که یه زن برای من بگیر، گاهی که میام شهر به جایی داشته باشم که نرم تو کاروانسرا. دلال گفت: «بسیار خوب.» براش پیدا کرد. یه زنی براش عقد کرد. ضعیفه گفت: «من اینجا کلفتم، منزل قوامالدوله. هفتهای یه روز اجازه میگیرم که برم حمام، شب با همیم. حالا تو در ایام هفته هر روزی که میای شهر بگو، من اون روز بیام خونه که تو پشت در نمانی.» شما نگید از این قضیه که این خانم سه چار تا شوهر داره. حالا سه چارتاش مال شهره، سه چارتاش مال دهات و همهرَم به همین شرط که من کلفتم هفتهای یه شب میام خونه. یه شبی از این شبها که دهاتیه نوبتش بود، اومد خانه. فردا صبح به هوائی که میره ده با ضعیفه خدانگهداری کرد و رفت. از قضا تا شوم کارش تمام نشد، گفت: «خوب میرم شب قهوهخانه میخوابم، زنیکه خونه نیست.» همچه که آمد بره رو به قهوهخانه، در اطاق اینها رو به دالون وا میشد رو به کوچه، همچی که آمد بره شب رو به قهوهخانه که بخوابه، یه نگاهی کرد، دید در اطاقشون چراغ میسوزه. با خودش فکر کرد. گفت: «زنیکه که امشب نیست، پس کیه چراغ میسوزونه؟ خوبه برم یه نگاهی بکنم.» این همچی که آمد، پرده رو زد بالا، دید یه مردی رو دوشک نشسته. زنشم تو اطاق راه میره. مرده سلام کرد تا سلام کرد. ضعیفه دوید جلوش، گفت: «برو بیرون، برو بیرون!» مرتیکه گفت: «چرا؟» گفت: «این برادر منه، تازه از مسافرت آمده. خبر نداره من شوهر کردم. حالا شما برید تا من کم کم گوش اینو پر کنم.» گفت: «خیلی خوب.» دهاتیه رفت تو قهوهخانه، گرفت خوابید. اما خوابش نمیبره، همش میگفت: «یعنی چه؟ این چرا منو از اطاق بیرون کرد؟» با خودش فکر کرد: «صبحِ تاریک روشن میرم اونجا میشینم تا این هر موقعی که آمد بیرون، جلوشو میگیرم ببینم کیه، کجا بوده؟» صبح زود آمد سر کوچه نشست. دید اون آدم از خانه آمد بیرون. آمد جلوشو گفت: «آقا عرض دارم.» مرتیکه گفت: «بفرمایید.» گفت: «شما مال این شهرین یا مال خارجين؟» گفت: «نه مال همین شهرم.» گفت: «اینجا چه کار میکردین؟» گفت: «اینجا منزلمونه، عیالم اینجاس.» گفت «خوب، شما هر شب منزلید؟» گفت: «نخیر، این عیالِ ما، داداش منزل قوامالدوله كلفته. هفتهای یه شب میاد خونه.» گفت: «رفیق به حرف بزنم، بدت نیاد؟» گفت: «نه» گفت: «این عیال شما، عیال بندم هست، اما بیا پس ما صبر کنیم، باقی رو پیدا کنیم که ببینیم این به زن چند تا شوهر داره؟» اون جوانک گفت: «چطور؟» گفت: «داداش من پریشب اینجا بودم، دیشب عبوراً رد میشدم، دیدم چراغ میسوزه، گفتم ببینم کیه اینجا؟ اونوقت دیدی که دوید جلوی من و گفت برادرم از سفر آمده.» گفت: «رفیق پس حالا که همچه شد، وقتی پرده رو بالا کردی، اون آمد جلوی تو، تو رو رد کرد، من پرسیدم که این کی بود و چه بود؟ به من جواب داد که این برادرم بود، بهش گفتم زود برو. ما اینجا دعوامون بود، این بخیالش تو اومدی، پشتی روش کردم، رفت.» گفت: «خیلی خوب ما کارمونو میذاریم زمین، ده نمیریم، میمونیم اینجا، ببینیم چند تا شوهر داره؟» شهریه میگه: «من مواظبم، تو برو ده، سر هفتت بیا شهر.» از امشب شهریه آمد این پشت، دید چراغ میسوزه و صبح رفت کمین کشید تا اون آدم که از تو اطاق میاد بیرون، جلوشو بگیره. دیگه این شب نمیرفت، خودشو نشون نمیداد، میرفت صبح میآمد تا این پنج تا شوهر و پیدا کرد. وقتی که پیدا کرد، رفت عدلیه عارض شد. آمدند، ضعیفه رو بردند. دهاتیه هم آمد. چهار شوهر عقدی داشت، سه تام صیغه. مردا گفتند: «خوب تکلیف ما چیه؟ این زن کدوم یکیمونه.» اونجا قاضی حکم کرد: «زن اولیه! مابقی عقد و صیغه و طلاقشون باطله. اگر اولی نخواد، طلاقش بده، دومی ممکنه بگیره و اگر نه از او یکی گذشته با همه شما خلاف شرع کرده.» مرتیکه، شوهر اولی طلاقش داد، شوهر سومی عقدش کرد.